خودم را گم می کنم وقتی که دارم دور چشم های تو طواف می کنم....وقتی که دارم زیر سایه ات نماز می کنم....خودم را گم می کنم وقتی بغض هایم را رها می کنم....وقتی که اشک هارا صدا می زنم....خودم را گم می کنم وقتی تو هستی...خودم را گم می کنم وقتی تو نیستی.....
من تا این بغض ها را دارم خواب ندارم...من تا درد این فاصله ها را دارم خوراک ندارم....من تا یک فضای بهشتی کنار تو را ندارم تمام گوشه نشینی های دنیا را دوست دارم....من تا یک لبخند از لبهای تو نبینم تمام دنیا را بغض می بینم...هر چند بی تو بغض هم می میرد....
من شکسته می شوم وقتی که تو نیستی...اگر حواست باشد دیشب دست به کمر راه می رفتم....من خسته می شوم وقتی تو بی خیال می روی...اگر حواست باشد دیشب روی زانو راه می رفتم......
من می لرزد دلم وقتی که باد بر تو سجده می کند...وقتی که ابر بر تو می بارد....وقتی که ماه روی اشک هایت درست روی گونه هایت منعکس می شود....من دلم می لرزد فقط باید تو مراقبش باشی.....
راستش را بخواهی نمی دانم چه می خواهم بگویم این حرف ها را به پای دلتنگی بگذار....تو نمی دانی وقتی که نیستی من روزی هزار بار می میرم....تو نمی دانی وقتی که نیستی دامن خاطره ها را با چنگ می گیرم......تو نمی دانی وقتی که نیستی مدام..........این را در گوشت می گویم...مدام....
تو آرام باش جان من پیشکشت.........فقط تو آرام باش......